هان اي پدر پير كه امروز
مي نالي از اين درد روانسوز
علم پدر آموخته بودي
واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي
مرغ دريا بادبان هاي بلندش را
در مسير باد مي افراشت
سينه مي سائيد بر موج هوا
آنگونه خوش، زيبا
بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است
بگذار تا سپيده بخندد به روي ما
بنشين، ببين كه دختر خورشيد ،صبحگاه
حسرت خورد ز روشني آرزوي ما
ساحل در انتظار كسي بود
تا پاسخي بگويد، فرياد آب را
با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگين
سر زير پر كشيدم و رفتم
نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است
نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست
به چشمانت بگو بسپار ما را
به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست
به دريا شكوه بردم از شب دشت
وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت
به هر موجي كه مي گفتم غم خويش
سري ميزد به سنگ و باز مي گشت
در اين جهان لا يتناهي
آيا، به بيگناهي ماهي
بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را
از تنگناي سينه بر آرم
لبخند او، بر آمدن آفتاب را
در پهنه طلائی دريا
از مهر، می ستود
در چشم من، وليكن
سر از دريا برون آورد خورشيد
چو گل، بر سينه دريا، درخشيد
شراری داشت، بر شعر من آويخت
فروغی داشت، بر روی تو بخشيد !
ای عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بينيم
ای دوست مبين به چشم دشمن ما را
باران، قصيده واري
غمناك
آغاز كرده بود
مي خواند و باز مي خواند
چگونه ماهی خود را به آب می سپرد
به دست موج خيالت سپرده ام جان را
فضای ياد تو، در ذهن من، چو دريائی است
نشسته ماه بر گردونه عا
به گردون مي رود فرياد امواج
چراغی داشتم، كردند خاموش
خروشی داشتم، كردند ج تاراج
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
سراپا درد افتادم به بستر
شب تلخی به جانم آتش افروخت
دلم در سینه طبل مرگ می کوفت
تنم از سوز تب چون کوره می سوخت
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز می کشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
در همه عالم كسی به ياد ندارد
نغمه سرايی كه يك ترانه بخواند
تنها با يك ترانه در همه ی عمر
نامش اينگونه جاودانه بماند